جدول جو
جدول جو

معنی دست بالا - جستجوی لغت در جدول جو

دست بالا
(وِ خَ کَ دَ)
حد اکثر. حداعلی. فوق. مقابل دست کم. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دست بالا را گرفتن، به حد اکثر فرض کردن. از رقم یا عدد بسیار یا مقدار گزاف یا کار مهم شروع کردن:دست بالاش را بگیریم هزار تومان و دست کمش صد تومان باید مصالح خرید. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دست بالا گرفتن، به حد اعلا رسیدن: سوداءالمهموم و هذیان المحموم به غایت رسید و دست بالا گرفت. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 17).
، سمت بالا. (یادداشت مرحوم دهخدا). اعلای هر چیز. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، صدر مجلس. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، دامنۀ بالای قبا و ارخالق. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
دست بالا
(دَ)
غالب و معزز. (غیاث). کنایه از غالب و مسلط. (آنندراج). غالب و مظفر و فیروز. (ناظم الاطباء). برتر:
دست بالاست کار تو که فلک
زیر پایت روان همی ریزد.
خاقانی.
نیز چون همشیره با شروان رسید
کار شروان دست بالا دیده ام.
خاقانی.
دل از زلفش نگه داری خیالی
که هندوئی است دزد و دست بالا.
ملا خیالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دست بالا
حداعلی، حد اکثر
تصویری از دست بالا
تصویر دست بالا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست فال
تصویر دست فال
دستلاف، دشت اوّل، نخستین پولی که کاسب و پیشه ور در آغاز کار روزانه از خریدار می گیرد، دشت، دخش، دشتان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست باف
تصویر دست باف
ویژگی پارچه ای که با دست بافته شده باشد، بافنده ای که پارچه را با دست ببافد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست باز
تصویر دست باز
گشاده دست، باسخاوت، بخشنده، کسی که هرچه دارد خرج کند یا به دیگران ببخشد، دست ودل باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست بالا
تصویر راست بالا
راست قد، کشیده قامت، خوش قد و قامت
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
دهی از دهستان مرودشت بخش زرقان شهرستان شیراز. سکنۀآن 120 تن. آب آن از رود خانه سیوند. محصول آنجا غلات و حبوب و چغندر. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دزد. (آنندراج) ، زبردست، جلدکار و چابکدست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دست لاف. آغاز وابتدای سودا، یعنی سودای اولی باشد که اصناف و اهل حرفت کنند. (برهان). سودای اول. (آنندراج). دشت. دشت که دهند. سفته. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
دست فالی که جود او کرده
گرد از بحر و کان برآورده.
معروفی بلخی.
و رجوع به دست لاف و دشت شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
یکی از دهستانهای کوچک نه گانه بخش راین از شهرستان زاهدان. این دهستان در شمال خاوری خاش واقع و آب مشروب دهستان از قنات و چشمه تأمین می گردد. از 12 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3000 تن است و طایفۀ شهنوازی در آن ساکن هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
مستوی القامه، معتدل القامه، راست قد، آخته بالا، کشیده قامت، سروقد:
همه شاه چهر و همه ماهروی
همه راست بالا همه راستگوی،
فردوسی،
،
درخت سرو، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(دِ هَِ)
دهی است از دهستان میانکوه بخش چاپشلو شهرستان دره گز. واقع در 7هزارگزی جنوب باختری قره باشلو. دارای 161 تن سکنه است. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِ هََ)
دهی است از دهستان مرکزی شهرستان سراوان. واقع در سی و سه هزارگزی خاوری سراوان کنار راه فرعی کوهک به سراوان. سکنۀ آن 100تن. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند واقع در 10هزارگزی جنوب شرقی بیرجند. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان مرغا بخش ایذه شهرستان اهواز. واقع در 60 هزارگزی جنوب باختری ایذه، با 115 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تهی دست. دست تهی. صفرالید.
- دست خالی (به اضافه) ،بی بضاعت و مایه. و رجوع به دست تهی شود.
- دست خالی برگرداندن کسی را، مأیوس و ناامید و بی حصول مقصود او را بازگرداندن.
- دست خالی برگشتن یا آمدن، آمدن از سفر بی ره آورد و ارمغان.
- ، بازآمدن از کاری یا رسالتی بی نتیجۀ مطلوب.
- دست خالی ماندن، تهی و دور ماندن دست از...:
دست او خالی نخواهد ماند سالی هفتصد
پای او خالی نخواهد ماند ماهی صدهزار.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دست باف. بافتۀ دست. که با چرخ نبافته اند. که به دست بافته شده است نه به چرخ: جوراب دست بافت. منسوجات دست بافت. رجوع به دست باف شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عمل دست باف. بافتن بدون چرخ و وسائل مکانیکی. بافتن با دست. و رجوع به دست باف شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
ازبلوکات ولایت ملایر است عده قرای آن 68 است. (از فرهنگ جغرافیایی سیاسی و از جغرافیای غرب ایران ص 80)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
رجوع به پست شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان شراء بالا بخش وفس شهرستان اراک. واقعدر 69هزارگزی جنوب کمیجان و سر راه عمومی شراء. آب آن از رود خانه شراء و راه آن مالرو است و از پل دوآب اتومبیل میرود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پست بالا
تصویر پست بالا
کوتاه قد کوتاه قامت پست قامت پست قد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست خالی
تصویر دست خالی
تهیدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو بالا
تصویر دو بالا
دو مقابل دو برابر مضاعف
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه رو به بالا باشد مقابل سرازیر، محلی که رو به بالا میرود سربالایی فراز مقابل سرازیر نشیب، افزون متجاوز... هفتاد هزار بالش سر بالا آمد که بر ممالک برات نوشتند یا جواب سر بالا. پاسخ طفره آمیز. یا سربالا جواب دادن، جواب سرسری و طفره آمیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست باز
تصویر دست باز
با سخاوت، بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که با دست بافند، آنچه که با دست انجام دهند دست ورز، نساجی که پارچه را با دست بافد
فرهنگ لغت هوشیار
شوخی انبساط ملاعبت، (شطرنج) بهر مهره که دست بگذارند بدان بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست باف
تصویر دست باف
با دست بافته شده، مجازاً مفت، آسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست باز
تصویر دست باز
((دَ))
باسخاوت، بخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست خالی
تصویر دست خالی
تهی، دست
دست خالی خالی برگرداندن: کسی را مأیوس برگرداندن او را
فرهنگ فارسی معین
از توابع کیاکلای شهرستان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی